بزنبزنِ خارج از رینگ
هرکسی که مرا میشناسد، میداند که من طرفدار پر و پاقرص مسابقه هاکی هستم؛ بنابراین تعجبی ندارد که من در بازی هاکیِ دوستپسرم هم شرکت کنم. در طول مسابقه من و بقیه تماشاگران میدیدیم که چگونه هر دو تیم روی یخ، وحشیبازی درمیآورند؛ اما همگی فکر میکردیم، بعد از اتمام مسابقه، جو آرام شود.
چه اشتباهی!
در برگشت به رختکنها بود که یکی از بازیکنان طرف مقابل شروع کرد به چرتوپرت گفتن به یکی از ماها. همانا دعوا بین آنها درگرفت و خیلی زود همه بازیکنان هر دو تیم درگیر شدند. من هم قبل از اینکه بفهمم چهکار دارم میکنم، پریدم وسط که طرفین را از هم جدا کنم. اول یکی از خودیها را که چند نفر را زیر مشت و لگد گرفته بود، گرفتم و کشیدم. بعدش هم کسانی را که متحیر، دعوا را نگاه میکردند، به کناری هل دادم.
خیلی مهیج بود … یک دعوای جانانه! تمام وجودِ من، انگار تنم را به حال خودش رها کرده بود که او خودش را وسط دعوای تودهای از بازیکنان خروشان بیندازد تا آنها را متفرق کند. از اینکه در میانه این بلبشو بودم، ترس برم داشته بود. عملاً تپشِ ترس را در تمام رگهایم حس میکردم؛ اما این هم مانع من نبود، چراکه آنها مرا هم میزدند. فکر کنم به همین دلیل بود که من شروع به داد زدن سرِ همه بازیکنان کردم _که منِ پنجاه کیلوییِ خردوخمیر شده را تو این دعوا بهحساب نمیآوردند! وقتی همه بازیکنان و من، به حال خود برگشتیم، غائله با ردوبدل کردن چند فحش خاتمه یافت و داوران همه آنها را به ترتیب بهطرف رختکنهایشان بردند؛ البته بهجز من.
در مسیر رانندگی به خانه، فکر کردم عجب دیوانهای بودم من. خدا را شکر که زن هستم، اگر مرد بودم، بدجوری دخلم را آورده بودند. شاید دفعه بعد پیشنهاد کنم مرا برای سوا کردن طرفین متخاصم بازی فوتبال انتخاب کنند!
امی چمبرز دختر دبیرستانی است و اغلب خودش را قاتی هیچ نزاعی نمیکند. برعکس، او بهعنوان دستیار تیم پزشکی هاکی دبیرستان تریتاون ترورکتز، داوطلبانه در مسابقات شرکت میکند.