خانه / ادبیات / این زن

این زن

این زن

سوخت

برید

ریخت

شکست

سوخت

برید

ریخت

شکست

باز در تنگنای پختن و رُفتن،
دلی فرسود
که دیگر
خنده‌ی کودک چند بار باید
تا بگشاید دلش را
تا خنده زند به رویش
هر دست ِ نوازش
زمخت در نظرش،

شتاب در وجودش
تا یک دریا شستن
تا پیوسته‌ی رفو
و سیر کردن دنیا را
بلکه پایانی …

و ناگاه
تارهای سفید را هر یک آونگی
که جرنگ آن خستگی

و خود شکسته شد

و خود وصله شد

این زن

درباره ی ayhan

همچنین ببینید

بامبومبا

بامبومبا بامباچادان باشلار، بومبالارا قدر؛ ائودن ائشیگه، اوشاقدان بؤیوگه؛ بامباچا باشا، بومبالار شهره؛ هردن دیزیـــمیزه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *