خانه / ادبیات / شعرهایم نوبت را به یک خواست دیگر دادند

شعرهایم نوبت را به یک خواست دیگر دادند

شعرهایم نوبت را به یک خواست دیگر دادند

اولین بار در کتابخانه دانشگاه در حال خواندن ترجمه ی شعری انگلیسی که به ترکی برگردانده بود، دیدمش هرچند الان هیچکدام از کلمات شعرش در خاطرم نمانده است، اما آنروز واژه هایش چنان نزدیک ، گرم و روان آمدند که پس از گذشت سالها، فرانک فرید باهمان حس شیرین خاطره شعرش برایم آَشناتر است.
فرانک فرید شاعر و مترجم زبان انگلیسی متولد ۱۳۴۰ در تبریز،از فعالین در حوزه حقوق زنان ، سردبیر مسائل زنان در ماهنامه توقیف شده دیلماج منتخب اولین جشنواره مطبوعات شمالغرب کشوردر بخش شعر ترکی و… معرفی کوتاهی است از او در کلیشه های معمول اما وقتی پای صحبتش بنشینی و خود بخواهد از خود بگوید …

هانسی آنا دوغدوغون بوغار؟
آما من بوغدوم دوغدوغوم دیلی!

اولین بار در کتابخانه دانشگاه در حال خواندن ترجمه ی شعری انگلیسی که به ترکی برگردانده بود، دیدمش هرچند الان هیچکدام از کلمات شعرش در خاطرم نمانده است، اما آنروز واژه هایش چنان نزدیک ، گرم و روان آمدند که پس از گذشت سالها، فرانک فرید باهمان حس شیرین خاطره شعرش برایم آَشناتر است.
فرانک فرید شاعر و مترجم زبان انگلیسی متولد ۱۳۴۰ در تبریز،از فعالین در حوزه حقوق زنان ، سردبیر مسائل زنان در ماهنامه توقیف شده دیلماج منتخب اولین جشنواره مطبوعات شمالغرب کشوردر بخش شعر ترکی و… معرفی کوتاهی است از او در کلیشه های معمول اما وقتی پای صحبتش بنشینی و خود بخواهد از خود بگوید …

از خودت بگو واز شعر و شاعری‌ات؟
بهتره از بخش دوم سؤال، یعنی بخش دوم خودم! شروع کنم. چون پاسخ به اولی کمی مشکله! این پرسش منو به اواسط دهه شصت برمی‌گردونه، یعنی زمانی که هنوز شعر نمی‌گفتم! در همین سالها بود که تو تبریز و احتمالا جاهای دیگه، بعضی از خانواده‌ها مجالسی رو ترتیب می‌دادند، همراه با موسیقی و رقص، شعر و ادبیات و اگه بخوام خلاصه بگم: محافلی بودند پر از هنر و شور وشعف در آن سالها! این برنامه‌ها ده – پانزده سال، شیرین ادامه داشت. به این خونه‌ها “اجاق” می‌گفتند و در شرایط خاص آن سالها این مجالس نعمتی بودند. اونها مثل فرهنگسراهای کوچکی بودند با برنامه‌هایی خوشایند همه؛ از کوچک و بزرگ گرفته، تا زن و مرد. درواقع نطفه‌ی بسیاری از فعالیتهای فرهنگی بعدی در منطقه‌‌ی ما، در همین خونه‌ها شکل گرفت. در اونجا من هم با خوندن بایاتی (دو بیتی‌های ترکی) و … شروع کردم. اوایل درست نمی‌تونستم بخونم! ولی کم کم یاد گرفتم و بعدها به همون سیاق ‌نوشتم. ولی خب ازسال ۷۳ بود که شعر رو جدی تر گرفتم. شعر فارسی با مضامین زنانه هم می‌گفتم. ولی تداوم شعر در من به زبان مادری‌ام بود.

فکر می کنی چرا؟
فکر می کنم یک علتش، بلاواسطه بودن زبان مادری باشه، یعنی می‌تونی احساست، عواطف و دانسته‌هایت رو بیان کنی، بدون اینکه نیاز باشه اونها رو در ذهنت ترجمه ‌کنی، و علت دیگه‌اش عشق به واژه‌هاست. به چشم من اونها ذی حیات هستند و نسلهای قبلی اونها رو زنده به دست ما رسانده­اند. حالا ما می تونیم از بین ببریمشان یا برعکس موجب بالیدن و پرورش اونها بشویم. واژه‌ها خیلی بیشتر از اون‌چه نشون می‌دهند، معنی و مفهوم منتقل می‌کنند. حال این واژه‌ها در زبان مادری شخص چیزی سیال و روان هستند که می‌تونی مستقیما بهشون دست پیدا کنی؛ اونها احساس تو رو دست دوم نمی‌کنند.
بکر بودن میدان زبان مادری من عامل دیگری بود، جولانگاهی برای آزمون و خطا! خب آن موقع انگار به گنجینه‌ای دست یافته بودم. مثل چیز ارزشمندی که به ارث بردی، ولی از وجودشون خبر نداشتی، و البته به نوعی غریبه هم بودند، یعنی بکارشان می‌بردی، بدون آنکه معنی دقیقشان را بدانی. عاجز در نوشتن و بعضی مواقع تلفظ صحیحشان، چون خواندن و نوشتنشان را کسی بهت یاد نداده! باید همه چیز رو از نو شروع می­کردی.
من فکر می‌کنم شرایط جامعه هم در شاعر شدن یه فرد خیلی دخیل باشه. شرایطی که تو رو وادار به واکنش و بیان می‌کنه، وقتی راههای دیگه بیان رو بسته می‌بینی…، زن بودنت و خلاصه تمام اون چیزهای که درون تو تجزیه و بعد ترکیب می‌شوند و … .

کمی از همین وجه زنانگی در شعرهایت بگو که به نظر می‌آد وجه غالب در آنها باشه.
زن بودن، احساسات نهفته و یا سرکوب شده‌ات، وهمه‌ی آنچه به عنوان یک زن تجربه کردی و باهاشون مواجهی و… . بعضی از اینها به صورت خیلی عادی و طبیعی سرریز می‌شوند. مثل سرودن در باره‌ی گیلاسی که وقتی دختربچه بودی، گوشواره‌‌اش کردی . تو حیاط خونه‌‌ی ما یک درخت بزرگ گیلاس بود با گیلاسهای دانه درشت و پر رنگ، خب من هم این تجربه رو از کودکی دارم و اون رو به شکلی در شعرم آوردم. برخی تجارب دیگر هم از حساسیت من نسبت به تبعیض‌هایی که زنان با آنها مواجهند، پدید آمده که به هرحال در شعر متبلور می‌شوند. ولی اینجا یه مشکل هست و به قول ویرجینیا وولف، اگر آنچه ما زنان می‌نویسیم، مستقیما ناشی از احساس خشم، نفرت، ترس، نارضایتی و به شهادت طلبیدن دنیا و از این قبیل باشه، خب می‌دونین، کمی از ادبیات دور می‌افتیم و نوشته‌ی ما، چیزی شبیه غر زدن و یا نوشته‌ای خودمدارانه، از آب در می‌آد. ادبیات هر چی رو که به صورت تصنعی بهش راه پیدا کرده باشه، مثل وصله- پینه نشون می‌ده . در نوشته‌های ما زنها هم این خیلی پیش می‌آد. منتها اینها مثل تمرینی است که بعدا خود ما یا نسلهای بعدی ما بتوانند از تمنیات درونی خودشون و زن بودنشون بسیار روراست‌تر و طبیعی‌تر و ادبی‌تر بنویسند.

چی تو رو در مقام یک شاعر معذب می‌کنه؟
ببینید شعر چنان طبیعی پدید می‌آد که بعضی وقتها حتی فرصت نوشتنش رو هم پیدا نمی کنی، ولی بعد از نوشتن باید مخاطب داشته باشه! وقتی می بینی بسیار از هم زبانهای تو آنقدر با زبان خودشون بیگانه شده‌اند که اون رو درک نمی کنند، خب این دلسردکننده است. تأسف‌آوره دیدنِ بچه‌هایی که پدر و مادرشان از بدو تولد با آنها، با زبانی غیر زبان مادری شان صحبت می‌کنند. حال دلیل آنها هرچه باشد، نتیجه این می‌شود که این بچه ها، فرصت یادگیری یک زبان رو که به آسانترین وجه می‌تونستند یاد بگیرند، ازدست می‌دهند؛ فرصتی که معمولا یکباردر زندگی پیش می‌آد. این واقعا نعمت بزرگیه که یک کودک در معرض یادگیری دو یا سه زبان قرار بگیره و حیفه که ما فرصت مغتنم یادگیری کامل زبان مادری اون رو ازش بگیریم! این بچه، دیگه به زبان مادری‌اش ارج نمی‌ذاره، چون احساس می‌کنه این زبان دوم باارزشتره که مادر و پدرش در اختیارش گذاشتن. آخه پدر ومادر معمولا بهترینها رو برای فرزندشون می‌خواهند!
زبان مادر، مثل شیر او، از جان و تنش نشأت می‌گیره. می‌دونین، شاید این قضیه کمی شبیه تفاوت شیر خوردن از شیشه‌ی شیر و از پستان مادر باشه. یکیشون گرمای طبیعی داره، اون یکی حرارت مصنوعی و … . چنین بچه هایی از زبان، ادبیات، فولکلور، قصه‌ها، اسطوره‌ها و در یک کلام از فرهنگ و گذشته خودشون به نوعی دور می‌شوند. بزرگترهای این کودک هم دائما در حال ترجمه منویات درونی خودشون هستند و در برخی موارد واقعا نمی‌تونند ارتباط کاملی با اونها برقرار کنند. منظورم این نیست که پدر و مادرها مقصرند، متأسفانه ما همونطور که محیط زیست رو از بین می‌بریم، – سهل‌انگارانه یا مغرضانه- زبان و به همراه اون فرهنگها و خیلی چیزهای دیگه رو هم از بین می‌بریم!
این هم آزاردهنده است که با موضوعی طبیعی، مثل زبان مادری‌ات، سیاسی برخورد می‌شه. من خودم شاهد بودم که نوشته های ترکی من رو طوری جلورویم قرار دادن، انگار جرمی مرتکب شده باشم! این برای یک شاعر که مرتبا با زبان سروکار داره، رنج‌آوره که ببینه زبان و فرهنگش و مردمش داره استحاله پیدا کنه در زبانی دیگر. در یه همچین مواقعی یاد یکی از اشعار ویسواوا شیمبورسکا- شاعر لهستانی برنده نوبل ادبی سال ۱۹۹۶ – می‌افتم که می‌گه: ما بچه‌های این زمانه‌ایم/و عصر، عصر سیاست است… /چه بخواهی چه نخواهی/ژنهایت سابقه‌ی سیاسی دارند /پوستت ته رنگِ سیاسی دارد/چشمهایت جنبه‌ی سیاسی دارند/هرچه می‌گویی طنین سیاسی دارد/… حتی هنگامی که از باغ و جنگل می‌گذری/گامهای سیاسی بر می‌داری/روی خاک سیاسی/شعر غیر سیاسی نیز سیاسی است/سؤال چیست، عزیزم بگو/سؤال سیاسی است و…!

حالا چطور می‌توان، نوشتن با این زبان رو غیر سیاسی‌اش کرد!؟
شاید نشه! ولی به نظر می‌آد، اگرحقوق بشر زبان، به عنوان یک اصل از حقوق اولیه‌، در شرایطی دموکراتیک و برابر، در مورد همه‌ی انسانها رعایت بشه، شاید این امکان بوجود بیاد، نه باغیرمهم جلوه دادن و یا نادیده‌ گرفتن این حق طبیعی.
نشان دادنِ جنبه‌های زیبائی شناختی زبان و حفظ اون به کمک شعر و ادبیات – حوزه‌ای کارآمد و متعلق به شاعران و نویسندگان آن زبان- هم کار بسیارمهمی‌ایه،. شاید تلاش اینها در خلق زیبائیها و اشاعه‌ی آن، فراتر از هر آنچه سیاسی است، عمل ‌کنه. فکر می‌کنم در این حالت، سیاست زیرسیطره‌ی پروازی اونها قرار می‌گیره!!

چرا تا به حال شعرهاتون رو به صورت کتاب منتشر نکردین؟
یه علتش اینه که همیشه اونها رو در اولویتهای بعدی قرار دادم، یعنی توی صفِ خواسته‌هایم، همیشه اونها با فروتنی نوبت رو به یک خواست دیگه دادند! شعری کوتاه هم نوشتم، در توجیه دیرکردشان که شاید در ابتدای کتاب شعرم چاپ کردم. باید دهه گذشته چاپشان می کردم! اما اونها همیشه برام عزیز هستند _کاغذ-پاره‌های دردانه‌ی من!
و البته، یه علت هم، ترس از مثله شدنشان به هنگام بازبینی در اداره ارشاد هست.

و سخن آخر؟
تبریک روز جهانی زبان مادری و تبریک روز جهانی زن و تشکر از تو!

درباره ی ayhan

همچنین ببینید

بامبومبا

بامبومبا بامباچادان باشلار، بومبالارا قدر؛ ائودن ائشیگه، اوشاقدان بؤیوگه؛ بامباچا باشا، بومبالار شهره؛ هردن دیزیـــمیزه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *