با «دو قدم اینور خط» احمد پوری
تبریزی که نمی شناختمش
توصیه میکنم کسانی که این کتاب را هم نخواندهاند این نقد را بخوانند!
۱۰بهمن ۸۸

احمد پوری
احمد پوری مترجم شعر است و ترجمهی شعر، شبیه راه رفتن روی طنابِ بندبازی است. باید آنقدر شاعر باشی که در شاعرِ اصلی تجسد یابی، و آنقدر مترجم که در کار شاعر قبلی خللی ایجاد نکنی. گاهی در این کار چنان غوطهور میشوی که دل زمان را میشکافی و به دیدار شاعر میشتابی، ولو در عالم خیال! گمراهِ مرز رؤیا و واقعیت و این شاید انگیزهی اولیه سفرش در این «دو قدم …»، اولین رمان او بوده است.
اگر آنقدر اهل واقعیت باشی که بتوانی زندگی را بشکافی و آنقدر رؤیایی که بتوانی آن را ببافی، هنر کردهای و اگر بتوانی مخاطبت را در این بافت و شکافت همراه کنی، شاهکار! جایی که بسیاری از آثار ادبی در آن میلنگد!
“بورخس[۱]” میگوید: “وقتی مینویسم سعی میکنم به رؤیا وفادار باشم نه به رخدادها. البته در داستانهایم رخدادهای واقعی وجود دارد … اما نقل ماجرا آنطور که اتفاق افتاده است، ارضاکننده نیست… فقط سعی میکنم رؤیا را منتقل کنم …”
مرز رؤیا و واقعیت بسته به موئی است، اما مرز آدمهایی که بهصرف دلیل سادهی رویآوری به منطق و واقعیت، از موهبت خیالپردازی رویگردان میشوند، عمیق!
راوی/احمد، خطاب به همسرش که نگران است نکند او در این وادی، دیوانه شود، میگوید: «جدی نگیر عزیزم… من همیشه مرز بین رؤیا و واقعیت را رعایت کردهام. اصل این است که آدم خودش حواسش جمع باشد که کی دارد از این مرز رد میشود. من هیچوقت این کار را نمیکنم.» اما او این کار میکند! چون او به آن دسته از آدمهای معدودی متعلق است که در قالب روزمرگی نمیگنجند. “ماکس وبر” میگوید: “روزی علم و عقل به قفس آهنین انسان تبدیل میشود.”
راوی در پی شکستن چنین قفسی، مرزهای زمان را در هم میشکند و پنجاه سال به عقب برمیگردد. برای چه؟ برای رساندن یک نامه عاشقانه به دست صاحب اصلیاش؛ برای دیدن شاعر محبوبش، “آنا آخماتووا”! چگونه؟ با دست زدن به سفر غریبی که سر از تبریز درمیآورد. میگوید: «انگار زندگیِ واقعی من الان بود و زندگی قبلی رؤیا.»
اما در این کشوقوس، خواننده، آوارهی رؤیا و واقعیت میماند. فضای داستان او را آنچنان سرگشته و مجذوب نمیکند که شیفته و حیرتزده در آن مستغرق شود. بهناچار دست راوی را میگیرد و به همراه وی رهسپار میشود. همین ناباوری، نابارورش میگذارد!
رمان احمد پوری را از سه دیدگاه میتوان بررسی کرد: فردیت، تاریخ، ادبیات
“ریموند ویلیامز” در مقاله ارزشمندش در “نظریههای رمان[۲]” مینویسد: “رمان معاصر، هم بازتاب بحران جامعه ما، و هم روشنگر ماهیت آن است. … تلاش واقعا سازنده در دوره و زمانه ما یعنی مبارزه برای ایجاد روابطی بی کموکاست، هم در بُعد شخصی و هم در بُعدِ اجتماعی… . واقعیت، دائما با تلاش مشترک انسانها به وجود میآید و هنر یکی از برترین شکلهای این فرایند است.”
در این رمان ابتدا زندگی شخصی فرد در دنیای مدرن و در شرایط حاکم بر ایران مورد توجه است. احمد و همسرش هر دو زندان کشیدهاند. او ازدواجی سیاسی کرده، اما پس از زندان هر دو دست از سیاست کشیدهاند. او مترجم است و اهل ادبیات؛ اما «…عشق و علاقهی [همسرش] به مباحث سیاسی و اجتماعی هرگز رهایش نکرد. گیتی هنوز هم آدمی است جدی و نگران حوادث دنیا.» در ابتدا هم میگوید که «گیتی همیشه تنهاست. مرا هم همیشه تنها گذاشته است شاید هم من او را تنها گذاشتهام.» بیاختیار اینها ما را به “دیگر گریزی” حاکم و “تنهاییای” که انسان مدرن در چنبره آن گیر کرده میاندازد و تناقضی که رفتار او و معنی نامش دارد: نامش گیتی است، اما همیشه تنهاست؛ نگران دنیاست و کاری هم برای آن نمیکند! او «بیشتر مسئولیت یک شوهر را در این خانه به دوش میکشد. … هرگز نتوانستم بفهمم چقدر دوستم دارد. نشان نمیداد. خیلی خشک و رسمی رفتار میکرد. وقتی حرف عشق هم میشد، دنبال تعریف و تبیین فلسفی و تاریخی آن بود.» شکاف بین زن و مرد هم از دل همین جملهها و کل داستان بیرون میزند. زن، مردانه رفتار میکند و این احمد است که به قول زنش «هپروتی» و اهل خیالپردازی و ادبیات و … است. مِهر و علقهای آنها را در یک خانه نگه داشته که نامش عشق نیست. احترام متقابل جای خلأ عاطفی را گرفته تا هرکدام زندگی خود را داشته باشند، و این شاید نمونهای باشد از خیلِ زندگیهای مشترک.
این دو، نسبت به ادبیات هم رویکردهای متفاوتی دارند. «او [گیتی] هم شعر و ادبیات را دوست دارد اما معتقد است ادبیات و هنر برای استراحت بشر است.» او همسرش را «ملامت میکند که چرا اعتنای کمتری به مباحث سیاسی و اجتماعی دارد.» استدلال احمد این است که «هنر در بطن خود سیاسیترین فعالیت انسان است… .» از رهگذر ادبیات که شاید بهظاهر آن را منفک از تاریخ و سیاست و… میدانیم، مسائل اجتماعی بهتر مورد مداقه قرار میگیرد. احمد پوری با آوردن برههی تاریخی مدنظرش و تأثیر سیاست بر ادبیات میخواهد این را در داستان نشان دهد.
احمد در راهِ گرفتن و رساندن نامه است که به نایافتهها دست مییابد. عشق و علاقه به ادبیات، رهنمون او برای یافتن حقایق میشود. بررسی اشعار آنا و تأثیر شرایط سیاسی بر ادبیات، رهگذری تاریخی برای تفکر و تکاپو پدید میآورد. او در این تکاپو سر از گذشته سرزمین مادریاش، آذربایجان درمیآورد! گویی برای رسیدن به گذشته، باید گذشتهی خود را یافت و برای رسیدن به خواست قلبی خود، نقبی زد به گذشتهی خود.
انگار برای رسیدن به تاریخِ یک دورهی تاریخی هم باید واقعا به گذشته برگشت و در آن به سر برد! آنقدر همین تاریخ را ناگفته گذاشتهاند و یا تحریفش کردهاند که ناچار میشوی قفل زمان و زبان را بشکنی؛ آنچه تاریخگرایان نوین بهحق از آن به نام “عینیت کذایی تاریخ” یاد میکنند!
بررسی حوادث آذربایجان حدود نیمی از کتاب را به خود اختصاص میدهد. اصلاً سفر به گذشته از زادگاه احمد شروع میشود. «اینجا تبریز بود. تبریزی که نمیشناختمش.» تبریزی که نگذاشتهاند خیلیهایمان بشناسیم یا در شناختنش اهمال کردهایم. آذربایجانی که تاریخش را تحریف کردهاند تا همهمان به نجاتش توسط شاه باور داشته باشیم! «… خواندیم ارتش تهران به تبریز آمد و دوباره نظم و آرامش برقرار کرد. گفت:”نظم و آرامش؟ … خونی ریختند که … از هر دو سه خانواده حتماً یکی یا عزادار عزیزی است یا … قتل و غارتی شد که … همه را قلعوقمع کردند. هرکس را که یکبار برای پیشهوری کف زده بود …» یکی از اعضای فرقه که احمد با او در لندن ملاقات میکند، میگوید: «چه جانهایی فدا شدند! چه مردان و زنانی به خونشان غلتیدند! اینها را کسی نمیداند.» آنچه بر روی این ندانستنها ساخته شود چه بیپایه بنایی بوده است! تاریخ تحریف میشود تا آینده بر کج بنای آن پیریزی شود و زمینه برای کژیهای بعدی آماده باشد.
راوی، ما را به همراه خود به دورهای میبرد تا از نزدیک شاهد نتایج حکومت یکساله فرقه دموکرات آذربایجان و عواقب سرکوب آن باشیم و آنچه بر سر مردم و فعالان آن دوره آمد. احمد پوری خوب میداند که راه یافتن تاریخ به رمانها، تاریخی واقعیتر و ماندگارتر و تأثیرگذارتر پدید میآورد. شاید به همین دلیل است که برخی مورخان در رمانها در پی تاریخاند تا آن را بیطرفتر بیابند. تاریخی سیال، همچون ادبیات، و شاید ادبیات بتواند بستری فراهم آورد برای سیالیت تاریخ. تا غوطه خوردن در زمان و مکان را در آن بیاموزی، چند قدم اینور یا آنور خط!
مهمترین تأثیر این بخش از رمان آن است که آسودهخاطرمان نمیکند. شک به دلها مان میاندازد! شاید تحلیلها پس از گذشت زمان، خلاف چیزی را ثابت کند که اکنون از انجام آن بسیار مطمئن هستیم. یا بهعکس، آنچه باید میکردیم و نکردیم، که جبران مافات آن، یک عقبگرد پنجاه-شصت ساله بطلبد! به گمان تاریخگرایان نوین[۳] “ما به هنگام انتساب معنا به اعمالمان هرگز نمیتوانیم کاملا بیطرف باشیم … و با پذیرش این نکته که هیچ گفتمان واحدی ما را به حقیقت مطلق در خصوص خودمان یا دنیایمان رهنمون نمیکند، میتوانیم دست به کار تفسیر جهان پیرامونمان یا متن شویم.” همین شکاکیت و سیالیت میتواند فراهم آور ادوات دموکراسی باشد.
نویسنده سعی کرده تا زمینه را برای تکثر آرا فراهم آورد و با گردآوری نظرات موافق و مخالف در دیالوگهای بین شخصیتهایش، مسائل تاریخی و سیاسی موردنظرش را سبک و سنگین کند. خواننده تلاش او را ارج میگذارد اما پی به نظرات او هم میبرد، ازجمله به نظراتش در مورد ادبیات. او ادبیات را منفک از سیاست نمیداند اما شکل این راهیابی برایش مطرح است. راوی با در نظر گرفتن اوضاع جهان و وضعیت سیاسی شوروی که موجب پدید آمدن شکلی حزبی و سیاسی از هنر در آنجا شده بود، در مقام دفاع از آنا آخماتووا برمیآید که شعر را بهپای ایدئولوژی فدا نمیکند. «تعجب میکنم چرا شاعری مثل آخماتووا باید اینقدر سختی و عذاب ببیند.»”تانیا”، یکی از شخصیتهای رمان که احمد را به دیدن آنا میبرد در جواب این سؤال وی میگوید: «تا اینجا نباشی نمیتوانی درباره این چیزها قضاوت کنی. شماها از شاعر فقط انتظار شعر خوب دارید. اینجا مردم انتظار دارند شاعر از آمال و هدفهای آنها بنویسد …» احمد از اینکه «آنا برای دل خودش شعر بگوید» خرسند است.
ضمیمه کردن ادبیات به ایدئولوژی که برخی به آن نام “رسالت ادبیات” میدهند، رسالتی است که شاعر را دستبسته، موظف به پرداختن به آرمانهای ــ مقطعی ــ جامعهاش میکند و این یعنی تنگ کردن عرصه بر ادبیات. امری که ادبیات آن را برنمیتابد. آنا را از جامعه ادبی شوروی میرانند و با این کار درواقع او را به عالم بیدروپیکر ادبیات پرتاب میکنند، عالمی که همه گفتمانهای اجتماعی در آن میگنجد، اما محدود نمیشود. احساسات و عواطف شاعر را هم دستوپاشکسته برجای نمیگذارد. عشق در آن روا و روان است، هم چنانکه در بستر حیات.
عشق در این رمان هم آنقدر مقام دارد که جایگاهش نیازمند ترفیع نباشد؛ که ضمیمهی ضمنی داستان است. حاضر نیست، اما حضور دارد: در عشق به ادبیات، در عشق به یافتن حقیقت از دل تاریک تاریخ، در نامهای عاشقانه که برای رساندنش زمین و زمان به هم دوخته میشود و در اشعار آنا!
بهجای پیامی آشنا
این باد سرد و خشک
برای تو طعم و بوی دود
و شعرهایی را میآورد
که با دست نوشته بودمشان
در نوشتن این مطلب به منابع زیر مراجعه شده است:
۱- احمد پوری، دو قدم اینور خط، نشر چشمه، چاپ چهارم، بهار ۸۸
۲- لوییس بورخس، خورخه، این هنر شعر، انتشارات نیلوفر، چاپ اول، بهار ۸۱
۳- دیوید لاج، …، نظریههای رمان، ترجمه حسین پاینده، انتشارت نیلوفر، چاپ اول ۸۶
۴- برسلر، چارلز، درآمدی بر نظریهها و روشهای نقد ادبی، ترجمه مصطفی عابدین فرد، چاپ اول ۸۶
۵- لاج، دیوید و …، نظریههای رمان، ترجمه حسین پاینده، انتشارت نیلوفر، چاپ اول ۸۶
۶- پاینده، حسین، نقد ادبی و دموکراسی، انتشارت نیلوفر، چاپ اول پاییز ۸۵