خانه / زن (صفحه 2)

زن

زن

خاطرات یک پارتیزان شهری!

خاطرات یک پارتیزان شهری! کتی بروین، ترجمه: فرانک فرید ۸ صبح. ما امشب چسباندن پوستر در سطح شهر را شروع می‌کنیم. باران بی‌امان می‌بارد. هواشناسی گفته سرعت باد ۴۴ کیلومتر بر ساعت و «احتمال بارندگی در همه‌ی مناطق صد در صد هست.» چه شود! مدت‌هاست از تصویری که از زنان …

ادامه نوشته »

حقوق زنان حقوق بشر است

حقوق زنان حقوق بشر است رانا حسینی، ترجمه: فرانک فرید   وقتی قتلی در اُردن اتفاق می‌افتد، نام قربانی یا آدرسش را فاش نمی‌کنند؛ بنابراین وقتی‌که از یک منطقه‌ی شلوغ و فقیر‌نشینِ حاشیه‌ی پایتخت، عمان، از راه‌های ناهموار و شنی تپه‌ها می‌رفتم، واقعا مطمئن نبودم از کجا سر درخواهم آورد. …

ادامه نوشته »

زیباییِ پُر و پیمان!

زیباییِ پُر و پیمان! تئس دِهوگ، ترجمه: فرانک فرید یک روز که حسابی احساس جسارت می‌کردم، یک تاب چسبان خریدم! در تمام طول زندگی‌ام دختر چاقی بودم و پوشیدن لباس‌های لُختی و تنگ مناسب حال من نبود. تا اینکه در یک روز داغ داغ، با توجه به اینکه لباس‌های تابستانی …

ادامه نوشته »

دکترای سیندرلایی

دکترای سیندرلایی ایریس استمبرگر، ترجمه: فرانک فرید تقریبا نصف شب بود. نسیم گرم اقیانوسِ آرام از میان پنجره‌های بزرگ ویلا با چشم‌انداز وسیع، داخل می‌آمد و همچون رقص والس می‌چرخید. می‌توانستم صدای امواج را بشنوم و بوی نمک‌آلودِ مه را حس کنم. این‌ها همراهان عالی‌ای در پذیرایی از مقامات ممتاز …

ادامه نوشته »

دستتو بکش!

دستتو بکش! بابی آسوبل، ترجمه: فرانک فرید دو ماجرا برای گفتن دارم؛ یکی مربوط است به دوران نوجوانی من و یکی به دوران بزرگسالی‌ام؛ اما هردوی آن‌ها درونمایه‌ی مشترکی دارند: من زنی هستم که مسائل را به دست خودم راست و ریست می‌کنم! معنی نیویورک دهه‌ی پنجاه برای یک دختر این …

ادامه نوشته »

جلوی هیشکی کم نیار!

جلوی هیشکی کم نیار! تارا بـِتس، ترجمه: فرانک فرید جمعه‌ها روز ما بود. آخه جمعه‌ها مادربزرگم که هنوز هم نوشگاه مهمانخانه‌ی متعلق به پدربزرگ و خودش را اداره می‌کرد، بعد از بستن آنجا مرا به خانه‌شان می‌برد. پدرم هم در مهمانخانه کار می‌کرد. من و والدینم در آپارتمان بالای آنجا …

ادامه نوشته »

دل‌وجرئت دادن در آخر راه

دل‌وجرئت دادن در آخر راه میریا اِرّرا، برگردان: فرانک فرید فکر کنم دیگه وقتشه!  Mireya, Pienso que llego la horaاو گفت: سرم را تکان دادم و دست لاغرش را در دستم گرفتم. ـ‌ می‌دونم. با انگشتانش انگشتانم را فشرد. «باید به اونها چی بگم؟» از او پرسیدم، «چی می‌خوای بگی؟ …

ادامه نوشته »

ملاقات مایک با دایکز!

ملاقات مایک با دایکز! جودیت کی. ویدرو، ترجمه: فرانک فرید تازه شاممان را تمام کرده بودیم که اولین زنگش را زد. خواهر کوچکترم بود. او معمولا درباره زندگی خصوصی‌اش به ما نمی‌گفت اما آن شب با لحنی نجواگونه از ما کمک می‌خواست. قبل از اینکه حرفش را تمام کند، صدای …

ادامه نوشته »

می‌توانی قوانین را به چالش بکشی و …

می‌توانی قوانین را به چالش بکشی و … گوئین مکوِی، برگردان: فرانک فرید طی دوران تحصیلم در دبیرستان، یکی از بنیان‌گذاران بخش محلیِ سازمان ملی اصلاح قوانین مربوط به ماری‌جوانا[۱] بودم. علاوه بر چیزهای دیگر، من بر این باور بودم که پلیس بیشتر از آن‌که توی زیرزمین‌ها دنبال کسانی باشد که …

ادامه نوشته »

قوزِ بالا قوز!

قوزِ بالا قوز! لیندا گـِـینز، برگردان: فرانک فرید جراحی اولم مثل آب خوردن بود و ضروری برای برداشتن غده‌ای که با تمام وجودم می‌دانستم نمی‌تواند سرطانی باشد. در حقیقت، خودِ این غده سرطانی نبود، و اگر آن سلول‌های عجیب‌وغریب نبودند که برای تشخیص به یـِیل فرستاده شوند، همه‌چیز می‌توانست خوب پیش برود! …

ادامه نوشته »