دستتو بکش! بابی آسوبل، ترجمه: فرانک فرید دو ماجرا برای گفتن دارم؛ یکی مربوط است به دوران نوجوانی من و یکی به دوران بزرگسالیام؛ اما هردوی آنها درونمایهی مشترکی دارند: من زنی هستم که مسائل را به دست خودم راست و ریست میکنم! معنی نیویورک دههی پنجاه برای یک دختر این …
ادامه نوشته »جلوی هیشکی کم نیار!
جلوی هیشکی کم نیار! تارا بـِتس، ترجمه: فرانک فرید جمعهها روز ما بود. آخه جمعهها مادربزرگم که هنوز هم نوشگاه مهمانخانهی متعلق به پدربزرگ و خودش را اداره میکرد، بعد از بستن آنجا مرا به خانهشان میبرد. پدرم هم در مهمانخانه کار میکرد. من و والدینم در آپارتمان بالای آنجا …
ادامه نوشته »دلوجرئت دادن در آخر راه
دلوجرئت دادن در آخر راه میریا اِرّرا، برگردان: فرانک فرید فکر کنم دیگه وقتشه! Mireya, Pienso que llego la horaاو گفت: سرم را تکان دادم و دست لاغرش را در دستم گرفتم. ـ میدونم. با انگشتانش انگشتانم را فشرد. «باید به اونها چی بگم؟» از او پرسیدم، «چی میخوای بگی؟ …
ادامه نوشته »ملاقات مایک با دایکز!
ملاقات مایک با دایکز! جودیت کی. ویدرو، ترجمه: فرانک فرید تازه شاممان را تمام کرده بودیم که اولین زنگش را زد. خواهر کوچکترم بود. او معمولا درباره زندگی خصوصیاش به ما نمیگفت اما آن شب با لحنی نجواگونه از ما کمک میخواست. قبل از اینکه حرفش را تمام کند، صدای …
ادامه نوشته »میتوانی قوانین را به چالش بکشی و …
میتوانی قوانین را به چالش بکشی و … گوئین مکوِی، برگردان: فرانک فرید طی دوران تحصیلم در دبیرستان، یکی از بنیانگذاران بخش محلیِ سازمان ملی اصلاح قوانین مربوط به ماریجوانا[۱] بودم. علاوه بر چیزهای دیگر، من بر این باور بودم که پلیس بیشتر از آنکه توی زیرزمینها دنبال کسانی باشد که …
ادامه نوشته »قوزِ بالا قوز!
قوزِ بالا قوز! لیندا گـِـینز، برگردان: فرانک فرید جراحی اولم مثل آب خوردن بود و ضروری برای برداشتن غدهای که با تمام وجودم میدانستم نمیتواند سرطانی باشد. در حقیقت، خودِ این غده سرطانی نبود، و اگر آن سلولهای عجیبوغریب نبودند که برای تشخیص به یـِیل فرستاده شوند، همهچیز میتوانست خوب پیش برود! …
ادامه نوشته »روکمکنی در مدرسه
روکمکنی در مدرسه راشل، برگردان: فرانک فرید دبیرستان ما حیاطی دارد که زنگهای سیاحت و وقت ناهار همه تویش پلاس میشوند. مدرسه ما چندان بزرگ نیست، بنابراین از روی نیمکتهای انتهای این حیاط میشود همه را دید. معروفترین پسرهای دبیرستان عادت به نشستن روی آن نیمکتها را داشتند و به …
ادامه نوشته »شب نجاتِ مامان، یا شب از دست رفتنِ کودکیام!
شب نجاتِ مامان، یا شب از دست رفتنِ کودکیام! دی.اچ. وو، برگردان: فرانک فرید ـ عزیز دلم، بیدار شو! پاشو… پاشو عزیز دلم! ـ چی شده، مامان؟ آخه بگو چی شده؟ ـ بلند شو، عزیزم. کیمونوتو بپوش، بریم. من برادرت رو برمیدارم. زود باش. ـ چی؟ آخه کجا میریم؟ ـ …
ادامه نوشته »پرش بهسوی آلپ!
پرش بهسوی آلپ! فریزیا پرودرو، برگردان: فرانک فرید بیستویک سالم بود که بهتنهایی برای یک ماه به اروپا سفر میکردم. تمام هزینه سفرم را هم از کارِ سخت خودم کنار گذاشته بودم؛ بدون هیچ کمکخرجی از والدینم. وقتی آنجا بودم، تصمیم گرفتم کوههای آلپ را هم ببینم. طوری برنامهریزی کردم …
ادامه نوشته »تغییر جهان در نه روز!
تغییر جهان در نه روز! تری ام. موهه، برگردان: فرانک فرید یکشنبه، اولین روز: طرحِ ایده «ذلّه شدم بابا، هرروز صبح که منتظر اتوبوس مدرسهام، کونم یخ میزنه»، این را دوستم، روبرتا وقتیکه روی تخت اون دراز کشیده بودیم و فیریتوز میخوردیم، گفت. «قانون مسخرهای هست»، ادا با عصبانیت و اخموتخم گفت. من سرم را به …
ادامه نوشته »