روکمکنی در مدرسه راشل، برگردان: فرانک فرید دبیرستان ما حیاطی دارد که زنگهای سیاحت و وقت ناهار همه تویش پلاس میشوند. مدرسه ما چندان بزرگ نیست، بنابراین از روی نیمکتهای انتهای این حیاط میشود همه را دید. معروفترین پسرهای دبیرستان عادت به نشستن روی آن نیمکتها را داشتند و به …
ادامه نوشته »شب نجاتِ مامان، یا شب از دست رفتنِ کودکیام!
شب نجاتِ مامان، یا شب از دست رفتنِ کودکیام! دی.اچ. وو، برگردان: فرانک فرید ـ عزیز دلم، بیدار شو! پاشو… پاشو عزیز دلم! ـ چی شده، مامان؟ آخه بگو چی شده؟ ـ بلند شو، عزیزم. کیمونوتو بپوش، بریم. من برادرت رو برمیدارم. زود باش. ـ چی؟ آخه کجا میریم؟ ـ …
ادامه نوشته »پرش بهسوی آلپ!
پرش بهسوی آلپ! فریزیا پرودرو، برگردان: فرانک فرید بیستویک سالم بود که بهتنهایی برای یک ماه به اروپا سفر میکردم. تمام هزینه سفرم را هم از کارِ سخت خودم کنار گذاشته بودم؛ بدون هیچ کمکخرجی از والدینم. وقتی آنجا بودم، تصمیم گرفتم کوههای آلپ را هم ببینم. طوری برنامهریزی کردم …
ادامه نوشته »تغییر جهان در نه روز!
تغییر جهان در نه روز! تری ام. موهه، برگردان: فرانک فرید یکشنبه، اولین روز: طرحِ ایده «ذلّه شدم بابا، هرروز صبح که منتظر اتوبوس مدرسهام، کونم یخ میزنه»، این را دوستم، روبرتا وقتیکه روی تخت اون دراز کشیده بودیم و فیریتوز میخوردیم، گفت. «قانون مسخرهای هست»، ادا با عصبانیت و اخموتخم گفت. من سرم را به …
ادامه نوشته »دوچرخهسوارِ بینوا
دوچرخهسوارِ بینوا هیلکن مانچینی من دوچرخهسواری را دوست دارم. آخر با دوچرخه هر وقت، هر جا که خواستم میتوانم بروم؛ و این در بوستون که ساعات کار قطار شهری ۳۰/۱۲ شب یا همچون موقع مسخرهای تمام میشود، مهم است. البته بعدا موردی پیش آمد که فهمیدم دوچرخه به یک دلیل …
ادامه نوشته »موعظه برای مجرم!
موعظه برای مجرم! کاتلین تار، برگردان: فرانک فرید صبح ملایم یک روز تابستانی، هنوز خوابآلود بودم که صدای گوشخراش شکستن چیزی خواب ازسرم پراند. بلند شدم ببینم چی شده. درحالیکه فقط یک لباسخواب صورتی مدل بچهگانه کوتاه تنم بود، درِ اتاقخواب را باز کردم و در مقابلم مردی را دیدم …
ادامه نوشته »نقاشِ شهر
نقاشِ شهر ساشا کلر مکینز، برگردان: فرانک فرید برگشت به عقب _ اواسط دههی ۷۰ است. انجمن مقام زن کانادا از من بهعنوان یک هنرمند دعوت میکند تا به تهیهی اطلاعات برای مرکز امور فرهنگی سلطنتی کانادا بپردازم. دو هفتهی اول، کار در شهر خودم، در اونتاریو، شروع میشود و دو هفتهی بعدی …
ادامه نوشته »دستشوییای از آنِ ما!
دستشوییای از آنِ ما! کاترین رابلی در اواسط ۱۹۸۰ وقتی به میانسالیام نزدیک میشدم، هیجده سالی میشد که بهعنوان یک صنعتگرِ زن، بسیاری از مشکلاتِ چنین محیطهای کاری را تحمل کرده بودم. من فلزکار بودم با رشته سختِ کاری که در پروژههای بزرگ کار میکردم. برای اینکه دیدِ بهتری از …
ادامه نوشته »پرداخت بهای هر چیز
پرداخت بهای هر چیز مونیک باودن قبلا به ما تذکر داده بودند که بیرون رفتن در خیابانهای دیترویت در تاریکی شب، میتواند خیلی خطرناک باشد، اما هم من، و هم آلیس گرسنهمان بود. ما محوطهی امنِ اجلاس را در کوبال هال ترک کردیم و بهسوی جایی که قبلا برای صرفِ شام نشان …
ادامه نوشته »سرتان به کار خودتان نباشد!
سرتان به کار خودتان نباشد! مریآن مکورت دو سال قبل، از خیابان اصلیای که سر راهم به خانه بود، از سرِکار برمیگشتم که متوجه شدم مردِ جوانی دختر نوجوانی را کتک میزند و زمین میاندازد. درحالیکه بهسرعت میگذشتم دیدم دختره چند بار سعی کرد بلند شود و فرار کند، اما …
ادامه نوشته »